من و آسمان

دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۲۵ ب.ظ

دل شکسته!

دل های ما حوض آبی رنگی ست، گاهی کوچک است گاهی بزرگ.همین حوض آبی رنگ کارهای مهمی می کند اما گاهی مثل این که چیزی کم داشته باشد هیچ کار نمی کند فکر می کنم دلمان که بی آب می شود ,ماهی های کوچک دلمان میمیرند و بعد یک حوض آبی بی آب می ماند و یک دنیا تنهایی!

——-

یک بوته گل رز کنار حوض آبی رشد کرده بود، گل رشد کرده بود چون حوض شکسته بود، یک شکستگی کوچک داشت و به گل آب می داد، پس گل کوچک آب برای رشد داشت. اما نور.. از آن جایی که ماه بالای سر تنهایی ست، ماه هم به گل نور می داد، نور خورشید نبود اما بازتابش که بود! حوض آبی؛ ماهی کوچک سرخی هم داشت. ماهی از وقتی گل روئیده بود امید را پیدا یافته بود و هر روز و هر شب شنا می کرد و می چرخید، ماهی برای حوض کوچکش دعا می خواند  و خدا هم برای شاد کردن دل ماهی کوچکش آرزوهای حوض را برآورده. ماهی و گل هم یکدیگر دوست داشتند،ماهی برای گل شنا می کرد و گل؛ حوض کوچک را پر از عطر خوشش می کرد. اما روزی دل؛ دیگر شکسته نبود. انگار تکه سنگی جای شکستگی را پر کرد و گل از بی آبی خشک شد و ماهی می اندیشید که گل شاید رفته است. از حوض بیرون پرید و بعد…

——-

تکه سنگ ها گاهی غرور ند، گاهی فراموش کردن خدای ماهی ها..

——-

خدایا! دلم را پر از ماهی می کنی؟ برای شکستگی هایش چیزی نمی خواهم..



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
آخرین مطالب

دل شکسته!

دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۲۵ ب.ظ

دل های ما حوض آبی رنگی ست، گاهی کوچک است گاهی بزرگ.همین حوض آبی رنگ کارهای مهمی می کند اما گاهی مثل این که چیزی کم داشته باشد هیچ کار نمی کند فکر می کنم دلمان که بی آب می شود ,ماهی های کوچک دلمان میمیرند و بعد یک حوض آبی بی آب می ماند و یک دنیا تنهایی!

——-

یک بوته گل رز کنار حوض آبی رشد کرده بود، گل رشد کرده بود چون حوض شکسته بود، یک شکستگی کوچک داشت و به گل آب می داد، پس گل کوچک آب برای رشد داشت. اما نور.. از آن جایی که ماه بالای سر تنهایی ست، ماه هم به گل نور می داد، نور خورشید نبود اما بازتابش که بود! حوض آبی؛ ماهی کوچک سرخی هم داشت. ماهی از وقتی گل روئیده بود امید را پیدا یافته بود و هر روز و هر شب شنا می کرد و می چرخید، ماهی برای حوض کوچکش دعا می خواند  و خدا هم برای شاد کردن دل ماهی کوچکش آرزوهای حوض را برآورده. ماهی و گل هم یکدیگر دوست داشتند،ماهی برای گل شنا می کرد و گل؛ حوض کوچک را پر از عطر خوشش می کرد. اما روزی دل؛ دیگر شکسته نبود. انگار تکه سنگی جای شکستگی را پر کرد و گل از بی آبی خشک شد و ماهی می اندیشید که گل شاید رفته است. از حوض بیرون پرید و بعد…

——-

تکه سنگ ها گاهی غرور ند، گاهی فراموش کردن خدای ماهی ها..

——-

خدایا! دلم را پر از ماهی می کنی؟ برای شکستگی هایش چیزی نمی خواهم..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۰۲