آخرین مطالب

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

راه می رود تا آسمان.

راه می پیچد و می رود. راه آفتاب دارد و آفتاب گردان. راه آسمان دارد و منجم. راه ما را به مهمانی آسمان می برد، به جشن شهاب ها. آسمان بارانی است! راه به سوی مقصد می دود و خورشید هم. کمی آن طرف تر چیزی نمانده به مقصد، – برج برای راه دست تکان می دهد!

به برج رادکان که نزدیک می شویم باید از راه خداحافظی کنیم. هنگام خداحافظی چیزی به غروب نمانده.

برج رادکان یادگار خواجه نصیر است که هم تقویم است و هم روز گاری جایگاه گوسفندان! جای تعجب ندارد آخر نمی دانستند که چه شاهکاری برای شان یادگار گذاشته این گذشته. که البته الان در حال تعمیر است انگار. به صورتی که میله هایی خط خطی کرده اندش  و اطرافش را کنده اند.

قرار است امشب آسمان ببارد؛ هر کسی دوست دارد به گونه ای با آسمان باشد! عده ای با تلسکوپ و یا دوربین برای شکار آسمان عده ای هم کلا کار خاصی ندارند و بی کاری را برای لذت از آسمان انتخاب کرده اند!

اما بچه های قیفاووسی باید مثل یک ستاره شناس سرشان را بالا بگیرند و شهاب ها را ثبت کنند! و این یعنی گروه بندی، یعنی هنوز افطار نکرده ای بدوی سمت جایگاه ات،یعنی نیم ساعت سرت را بالا بگیری به امید یک ربع آزادی!

یعنی آقای استاد بگوید دقیق باشید، این یک کار علمی است و ما که هنوز معنی کار علمی را نمی دانیم با مبحثی به نام دقت آشنا می شویم و البته نهایت دقت را هم به کار بردیم:

-          یه شهاب رد شد، ثبتش کنید!

-           باشه باشه. سفید بود؟

-          نه، قرمز!

-          صورتی خوبه دیگه؟

-          آره! اه یکی دیگه هم رد شد!

البته رصد شکل های دیگر هم داشت: سرما داشت، سرمای پلوتویی! گرد و خاک داشت، آب خوردن با ملاقه داشت؛ ملاقه ای که از رصد قبل جا مانده بود و قصه ای داشت برای خودش، رصد جیغ دارد به خاطر یک شهاب که رد می گذارد، رصد گزارشگران قیفاووسی داشت که سعی می کردند به هر صورتی گزارشی تهیه کنند، اگر قرار باشد از نداشته هایش هم بگویم  این است: رصد خانوم  معلم نداشت و خانوم معلم اگر بودند کلی می توانستند دعوایمان کنند!

چیزی نمانده که شمارش شهاب ها به پایان برسد که این بار آقای استاد ما را راهی شمارش و ثبت می کند البته با تهدید سخت(ملاقه) روی سر سرگروه!   آخرین بازه  که به پایان می رسد ما با یک دنیا خستگی دیگر چیزی در دقت کم نگذاشته ایم! بعد از آخرین بازه اجازه داریم هر کار که دوست داریم بکنیم اما خستگی به من که بیشتر از نشستن و تکیه دادن به برج اجازه کار دیگری نداد.

کم کم داریم به صبح نزدیک می شویم و البته ما سحری مان را قبلا خورده بودیم از ترس این که یادمان بشود! وقتی که هوا سرد می شود و سایر دوستان منجم بر روی اندک مساحت مفروش جای خواب خود را پیدا می کنند من بی چاره توی خودم می پیچم و روی زمین نزدیک همان هایی که خواب اند می نشینم انگار به طرز و حشتناکی مظلومانه نشسته بودم که خانوم منجم سین را به یاد دخترک کبریت فروش انداختم!

رادکان

صبح که می شود دوباره قصه معکوس ما و راه به سمت مبدا زنده می شود!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۲۹

این دنیا با این همه تفاوتش با این همه رنگ های مختلف و آدم ها همه جوره اش یک اشتراک دارد که همه مان اتم را در عمق وجودمان درک می کنیم، اتم کوچک است اما وقتی همه آدم ها، مورچه ها، کفشدوزک ها، سیاره ها و هر چیز که می بینیم اتم را دارد این اشتراک بزرگ نمی شود؟ خب البته ماده تاریک را خودی حساب نکنید فعلا، تا دانشمندان و شاید خود ما تکلیفش را معلوم کنیم!

اتم کوچک است با یک فضای بسیار خالی! یعنی بیشتر ما را تهی بودن تشکیل داده! اما همین کوچک در مرکزش که هسته می خوانندش پروتن دارد و نوترون خنثی و البته خارج از این هسته توپ های شیطانی هم هستند که آرام نمی گیرند و دائما در حال بپر بپر هستند با بار منفی ، الکترون ها! ولی این جوری نگاهشان نکنید بچه های خوبی هستند! ولی چرا؟ مثلا اگر به شما بگویند تشریف ببرید دانشجو شوید در یک رشته بی ربط در حالی که یک دانش آموز راهنمایی هستید و بدانید برای رسیدن به آن باید خیلی زحمت بکشید حاضرید بگویید من نمی خواهم این جا جای من نیست و مرا برگردانید یک دانش آموز ساده کنید یا نه؟

ولی یک همچین اتفاقی برای الکترون ها می افتد! اما این الکترون ها جا به جا می شوند با ترفند هایی! باید به یک میزان خاص – با توجه به لایه الکترون – انرژی داد تا به لایه بالاتر برود ( به دانشگاه) این انرژی می تواند توسط نور داده شود و البته نور دارای طول موج های متفاوت است و انرژی های مختلف برای لایه های مختلف! اما گفتم بچه های خوبی هستند همیشه دلشان می خواهد برگردند سر جای قبلی شان.

در این جا ۲اتفاق می افتد به کمک این الکترون ها که منجم ها همیشه باید به این خاطر خدا را شکر کنند! الکترون وقتی می رود به لایه بالاتر یک قسمت هایی از نور را جذب می کند وقتی برمی گردد دوباره این انرژی را پس می دهد.

این داستان طولانی است و ادامه دار اگر دوست دارید دنبال کنید این نوشته ها را. در واقع این مقدمه ای بود بر بحث طیف سنجی.

بی ربط نوشت!: بعضی از آدم ها باید انسانیت را از الکترون ها یاد بگیرند به هزاران دلیل! دقیقا با شما هستم آقای شیرازی!خانه قبلی من، خاطرات خوبم را ازمن گرفتند این آقا! به چه جرمی؟ به چه حقی؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۲۷

گاهی وقت ها سرت را می اندازی پایین و دل خوشانه جلو می روی که هشداری می رسد از سویی و تو را به فکر وادار می سازد! اما این اتفاق فقط برای آدم ها نیست گاهی در علم هم همین رخ می دهد! کلی اطلاعات جدید کشف می کنید و حسی شما را به ادامه دادن دعوت می کند که ناگهان هشداری می رسد و جهان دستور ایست می دهد و می گوید: ادامه ممنوع، باید اندکی فکر کنی! از آن هدیه بی نظیر خدا استفاده کن! و در واقع ادامه کار غیر ممکن می شود و هر وقت در علم کم می آوریم و راهی برای ادامه نیست از روشی به نام استاندارد سازی استفاده می کنیم! یعنی یک عامل که مزاحم است را حذف می کنیم و در حقیقت دورش می زنیم!

——-

این آسمان هم با مدرسه ما شباهتی دارد بزرگ:بی نظمی! و تفاوتی دارد بزرگ تر، این که بی نظمی آسمان نظم خاصی دارد آن چه در مدرسه ما پیدا نمی شد! ستاره ها در آسمان هر جا که دوست دارند قرار گرفته اند و در فواصل مختلف، فاصله هم هر کار که دوست دارد با نور این ستاره های بی چاره می کند یکی را پرنور نشان می دهد و یکی را کم نور در حالی که حقیقت را نشان می دهد ولی با یک دوران ۱۸۰درجه! این مشکلی است که سر راه ما وجود دارد. خیال آن است که نیازش داریم! در ذهن خود با مکان ستاره ها بازی کنید… همه را بیاورید در یک فاصله مشکل در خیالاتمان حل شد! کاری که باید در واقعیات بکنیم این است: در روابطی که به دست می آوریم این فاصله خیالی را یک جوری جا می دهیم! حالا ابر کنار می رود و حقیقت ظاهر! و در این فاصله خیالی قدر مطلق به دنیا می آید. قدر مطلق اطلاعات واقعی از ستاره است و با درخشندگی ستاره رابطه دارد ولی قدر ظاهری داده هایی است از حالتی که ستاره ها در فواصل مختلف هستند و با روشنایی ارتباط دارد.

——

مشکل حل شد، به کار خود ادامه می دهیم!

——

پ.ن: یک چند جلسه از کلاس به دلیل بیماری عقب ماندم بنابراین در ادامه با یک پرش می روم سر بحث فتومتری و طیف سنجی ! و دیگر این که اگر دوست دارید بگویید روابط عددی را هم جا بدهم در این نوشته ها

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۲۶

این آسمانی که ما می بینیم آسمان نیست که حدودا چیزی ست برای رفع نیاز که نگویند زمین بی سقف است!

راست می گویم دیگر شما می توانید این آسمان کم ستاره یا در بعضی موارد بی ستاره را با آسمان کویر مقایسه کنید؟ آسمانی که انبوه ستارگانش کمر هر چشمی را خم می کند! البته تقصیر خودمان است، آلودگی نوری را که کرم های شب تاب درست نکردند!  کار خود آدم ها است دیگر؛ حتی شاعر هم به این امر اعتراف کرده: قتل مهتاب به فرمان نئون!

این ها را گفتم که این قدر به این بچه های این دوره زمانه نگویید: دانشمندان قدیم چه کردند و شما… خب اگر آسمان پر ستاره نبود وهیپارتاخوس ستاره ای را نمی دید از کجا به فکرش می رسید که طبقه بندی شان کند؟ نکند می خواهید ما ندیده طبقه بندی کنیم؟

هیپارتاخوس یک دانشمند ستاره شناس بود وکار مهمی که کرد این بود، ستاره ها را طبقه بندی کرد، به این صورت: پرنورترین ستاره ای را که دید در اسمان آن زمان به وسیله چشمانش و بدون کمک هیچ ابزاری در مرتبه یک قرار داد و ستاره ای را یافت که نورش دوبرابر کم تر از ستاره اولی بود و شد مرتبه دوم. او این کار خود را تا مرتبه ۶ ادامه داد البته هیچ ابزاری نداشت!

این کار هیپارتاخوس واحدی جدید را در نجوم به وجود آورد که قدر ظاهری خوانده می شود. از دل همین قدر ظاهری کلی می توانید یاد بگیرید در مورد ستاره مورد نظرتان از فاصله تا دما و..

اما از آن جایی که این آسمان شاهکار خداست مگر می شود رابطه ای بین اجرامش نباشد؟

خب شما هم می توانید اگر اضافه های این نوشته را حذف کنید یک رابطه بنویسید به شما قول می دهم کار سختی نباشد فقط به این نکته توجه کنید که فاصله بین هر مرتبه  قدر به گفته دانشمندان امروزه ۲٫۵ است. به قول آقای معلم نجوم مان کی به کی است! و شما هر اسمی که دلتان می خواهد می توانید روی فرمول تان بگذارید مثلا اسم تان! من هم این فرمول را کشف کردم و از این به بعد بستنی صدایش می کنم!

پ.ن: این مطلب قدر سنجی و کلا قدر قصه ای دارد برای خودش و من هر آنچه از آن می دانم در کلاس های قیفاووسی یاد گرفته ام از این به بعد هرچه یاد بگیرم را می نویسم تا هم خودم از یادم نرود و هم شما در کلاس ما حضور داشته باشید!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۲۵

دل های ما حوض آبی رنگی ست، گاهی کوچک است گاهی بزرگ.همین حوض آبی رنگ کارهای مهمی می کند اما گاهی مثل این که چیزی کم داشته باشد هیچ کار نمی کند فکر می کنم دلمان که بی آب می شود ,ماهی های کوچک دلمان میمیرند و بعد یک حوض آبی بی آب می ماند و یک دنیا تنهایی!

——-

یک بوته گل رز کنار حوض آبی رشد کرده بود، گل رشد کرده بود چون حوض شکسته بود، یک شکستگی کوچک داشت و به گل آب می داد، پس گل کوچک آب برای رشد داشت. اما نور.. از آن جایی که ماه بالای سر تنهایی ست، ماه هم به گل نور می داد، نور خورشید نبود اما بازتابش که بود! حوض آبی؛ ماهی کوچک سرخی هم داشت. ماهی از وقتی گل روئیده بود امید را پیدا یافته بود و هر روز و هر شب شنا می کرد و می چرخید، ماهی برای حوض کوچکش دعا می خواند  و خدا هم برای شاد کردن دل ماهی کوچکش آرزوهای حوض را برآورده. ماهی و گل هم یکدیگر دوست داشتند،ماهی برای گل شنا می کرد و گل؛ حوض کوچک را پر از عطر خوشش می کرد. اما روزی دل؛ دیگر شکسته نبود. انگار تکه سنگی جای شکستگی را پر کرد و گل از بی آبی خشک شد و ماهی می اندیشید که گل شاید رفته است. از حوض بیرون پرید و بعد…

——-

تکه سنگ ها گاهی غرور ند، گاهی فراموش کردن خدای ماهی ها..

——-

خدایا! دلم را پر از ماهی می کنی؟ برای شکستگی هایش چیزی نمی خواهم..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۲۵

کارهای آدم ها قابل درک نیست برایم گاهی اوقات. دبستان که بودم درسی داشتیم از گزارش دانش آموزانی که به گردشی رفته بودند و به همه ی یاد آوری می کرد ” ما یک زمین بیشتر نداریم”

حالا هر کسی را ببینی برای خودش مشکلاتی را دارد ، بزرگ یا کوچک اما در فهرست کم تر کسی این را می بینی که ما یک زمین بیش تر نداریم. یک زمین بیش تر نداریم و نگران نمی شویم برای خرابی هایی که در آن به وجود امده و این عجیب است.

خب بعضی ها که سعی می کنند مشکلات خود را حل کنند این یکی را هم اضافه کنند به نگرانی هایشان. چه می شود مگر؟

بعد نگرانی + یک می شود و شاید آن زمان وقتی برای فکر کردن به خانه مان داشته باشیم و شاید فکر کنیم که چی می توانیم بکنیم، شاید….

این همه بی خیالی آدم ها قابل تقدیر است واقعا خیلی جالب است تغییراتی در زندگی ها به وجود می آید اما کسی متوجه نمی شود. شاید هم می شوند و به روی خود نمی آورند، شاید…

و ما یک سقف هم بیش تر نداریم و ما یک آسمان داریم فقط. فکری برای آلودگی نوری هم باید کرد. چرا باید خود را از آسمان محروم کنیم؟

اصلا آدم ها خیلی فقیر هستند ، یک زمین بیشتر ندارند، یک سقف بیشتر ندارند…

شاید نگرانی ها + دو بشود، شاید…


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۲۳